شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۲۷ مطلب با موضوع «صورتیِ غمگین» ثبت شده است



میدانی مصی، این روزها، خیلی زیاد به گذشته فکر می کنم. به همه ی روزهایی که از آفتاب متنفر بودم و قدم هایم را تندتر می کردم تا به سایه برسم و به روزهایی که آمدند و من منّت آفتاب را می کشیدم تا شاید دست هایم گرم شوند. به تصمیم هایم فکر می کنم و به همه ی درد دل هایی که توی کلاس های دانشکده، توی اتاق مهمان خوابگاه شماره هفت، روی نیمکت های محوطه ی دانشگاه و هزار جای دیگر شنیدم و شنیدی. به بغض هایم فکر می کنم. به چیزهایی که ته دلم رسوب کرده بود و هر روز به ضخامتشان اضافه می شد. راستش مصی، عذاب آن روزها را فراموش نمی کنم. یادم نمی رود دویدن هایم و همه ی نرسیدن هایم را. یادم نمی رود که چه چیزهایی را یادم رفته بود. به گذشته فکر می کنم. به همه ی نفرتی که از خودم داشتم. به چیزی که اجازه نمی داد بزرگ شوم و هر روز مچاله تَرَم می کرد.

کی بود که تصمیم گرفتم بلند شوم؟ بعد از آخرین ضربه؟ پاییز بود. یادت هست مصی؟ یادت هست چند بار گفتی بلند شو بیا؟  ولی من باید می ماندم. به چشم دیدم که هر کس دارد راه زندگی اش را پیدا می کند و من مانده ام مثل یک لاشه ی بوگندو، مثل یک تخته پاره ی بی مصرف، مثل یک تکه سنگ. به چشم دیدم و دیگر نتوانستم مثل سابق باشم.

حالا نگاهم کن مصی، انگار دوباره دارم می خندم. به حرمت چیزی که یک عمر می خواستی و شد، دعا کن. من یک بار دیگر نمی توانم بشکنم مصی. یک بار دیگر، نه.





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۸
شب تاب


میگه دلم برات تنگ میشه.

آخه الان وقت گفتنشه؟ الان؟





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۰
شب تاب

 

                



2014 - The Fault in Our Stars *


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۱
شب تاب


باران می آید. آچو را با دیگران فرستاده ام عروسی و نشسته ام به خواندن آرشیو قدیمی وبلاگم. چیزی نمانده گریه ام بگیرد.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۵
شب تاب



شب، همین اطراف است ...



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۱
شب تاب

هوای تهران بارانی است. آن شب هوای کرج بارانی بود. تاریک بود. محوطه ی خوابگاه همیشه نور کمی داشت. چراغ ها هیچکدام جان نداشتند. حالم جوری بود که با سین رفتیم قدم بزنیم. حرف هم زدیم. یادم نیست چه گفتیم، چه شنیدیم. همان قدم زدن کافی بوده که یادم بماند. قدم زدن با سین بهترین کار دنیاست. امشب هم اگر سین بود، خوب بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۳
شب تاب

نفرت انگیزهای دنیایم تعدادشان بیشتر نیست از دوست داشتنی ها، وسعتشان بیشتر است و عمقشان. احاطه ام کرده اند. در آنها زندگی می کنم. با آنها زندگی می کنم. جایی را بلد نیستم که بروم و آنها نباشند. جایی را ندارم که بروم و آنها نباشند. نفرت انگیزهای دنیایم، تنبل و چسبنده اند. زورم نمی رسد به حذفشان.

تلاش می کنم. تلاش کرده ام همیشه. درس، کتابها، قد و نیم قدها، فیلم ها، دوست ها، وبلاگ ها، آچو، آه ...

دارم جان می کَنَم تا چه بشود؟ دارم جان می کَنَم تا چیزی بشود.

بعضی ها جان نمی کَنَند برای شدنِ چیزها. چیزها می شود برایشان، بی جان کَندَن. چقدر دنیایشان دور است.






*  خدا  مدیران بلاگفا را ببخشد، ما که بنده ی خداییم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۷
شب تاب